نزديک ميلاد حضرت زهرا بود که نشسته بودم روي سنگهاي خنکِ بين الحرمين. يه جوري که رووم به آقا، امام حسين ع بود و گنبد آقا ابالفضل رو هم مي ديدم.
زيارت عاشورا خونده بودم که آروم آروم زمزمه ي من هم اين شد:
با تو دارد سايه ي سر، باابالفضلَت رکاب
بي تو واي از ناقه ي بي مَحمِل و اشکِ مدام
با تو دورِ خيمه ي اهلِ حرَم آرامش است
بي تو واي از آتشِ افتاده بر جانِ خيام
با تو هر صبح آفتاب اول سلامت ميکند
بي تو زينب مي رود بي پوشيه بازارِ شام...
يا حسين......
برچسب : نویسنده : 8pakravan0 بازدید : 119