من بودم و کعبه و خدا

ساخت وبلاگ

سالهاست از آن روزها گذشته... 


ايام فاطميه بود. براي اولين بار راهي سرزمين وحي شده بودم. روح وجانم سرشار از عشق به خانم و سرورم خانم فاطمه ي زهرا سلام الله بود. همه جا از ايشان ياري مي طلبيدم. تنها بودم...


يادش گرامي آن روز... 


ظهر يک روز گرم تابستاني... 


صحنِ با صفاي مسجد الحرام خلوت بود. دقايقي بعد از نماز ظهر، من بودم و کعبه و خدا...


 يارب ز گناه خويش، شرمنده منم... اما خدا غفار تويي. شاه تويي. بنده منم. 


چقدر هوايي که قلبم در آن مي تپيد باصفا بود. چقدر صحنه اي که چشمهايم در آن شناور بود وسيع و شفاف بود. چقدر سرعت داشت موجي که براي رسيدن به ديوار کعبه برآن سوار ميشدم. 


و آن اقيانوسي که فاصله ي من بود تا خداوندِ رحمن و رحيم چه آب شيريني داشت... 


من آن روز ظهر بعداز نماز ظهر وعصر در آن گرما تنها نشسته بودم در ميان صحن مسجد الحرام و با تمام قدرت خيره شده بودم به کعبه و با تمام توان آن صحنه تا بيشترين ها را براي تمام عمرم از آن لحظات براي خودم ذخيره کنم...


من بودم و کعبه اي که رو به سوي او نشسته بودم تا تمام حرفهايم را با خدا بزنم... 


من بودم و کعبه... 


اي دواي درد شکسته دلان..،.. مرحم سينه ي شکسته دلان


مرحمي لطف کن که خسته دلم، مرحمت کن که بسي شکسته دلم. خداي من گرچه من سر به سر گنه کردم... نامه ي خويش را سيه کردم.


تو به اين نامه ي سياه نبين، کرم خويش بين گناه مبين


باوجود گناهکاري ها... از تو دارم اميدواريها.


و امروز.... همه رفتند و گدا، گدا مانده هنوز 


       ...... الهي العفو 

يا حسين......
ما را در سایت يا حسين... دنبال می کنید

برچسب : من بودم و حاجی نصرت,من بودم ودل بود وکناری,من بودم و چشمان, نویسنده : 8pakravan0 بازدید : 133 تاريخ : جمعه 10 دی 1395 ساعت: 14:30